تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
دلم میخواست از زبان آقابزرگ، از خاطراتِ تلخی که در گذشتهی غزل باقی مانده بود، بیشتر بدانم.
دلم میخواست از گذشتهای که غزل برایم خیلی گنگ و اندک، تعریف کرده بود بهتر بدانم.
دلم میخواست آقابزرگ کمی مرا از حِس مرموز کنجکاویام نجات دهد و از روزهای سپری شده برایم بگوید اما انگار، وقت مناسب این موضوع هنوز فرا نرسیده بود!
از روی صندلی برخاستم و کتاب قطور شاهنامه را میان ا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
ممنونم نشمین جان🌹
۵ روز پیشسهیل
۲۸ ساله 00اینا چقد جنگ زبان به زبان دارن😅
۷ روز پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
اره خیلی. ممونم از شما
۵ روز پیشAa
10ممنون🙏🌺
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
🌹✨
۵ روز پیشمهتاب
10فکر کنم اونی که داوین باهاش تلفنی حرف میزد پروانه بود ... یه حس سیاهی بهم میگه پروانه خواهر پاشاست یا به پاشا مربوطه 😨
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
و شاید یه حس سیاه رنگ دیگه😈😁 مرسی ازت🤍✨
۵ روز پیشلیلی
10اوخیششششششش بلاخره این مهروی سرگردان یه حرف منطقی زد سپاس بیکران ازبانوی جوان😍😍
۱ هفته پیشنازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان
مرسی ازت لیلی جان زیبا♥✨
۵ روز پیش??
10❤❤❤❤❤
۱ هفته پیش
نشمین
00خسته نباشی ممنون